خط خطی های یک Arash

وبلاگ شخصی آرش یزدانیان، نوشته ها، مقالات و روزنوشت ها

خط خطی های یک Arash

وبلاگ شخصی آرش یزدانیان، نوشته ها، مقالات و روزنوشت ها

وبلاگ شخصی آرش یزدانیان، نوشته ها، مقالات و روزنوشت ها

طبقه بندی موضوعی

۲۶ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

۰۸
شهریور ۹۲

آب رفته باز آید به جوی، چه حاصل، ماهی بیچاره اما مرده بود !

زندگی همیشه به اون شکلی که میخوایم پیش نمیره ! پستی و بلندیش بیشتر از اون چیزیه که حتی فکرش رو میکنیم !

اما تو گذر از این پستی و بلندی ها دلمان میخواهد یکی باشه که تو گذر از این قله های بلند و دره های عمیق یار و یاورمان باشد ! راه هرچقدر هم که طولانی باشه با بودن همسفر میتونه لذت بخش و زیبا باشه !

بعضی وقت ها کسی رو پیدا میکنیم که شاید در نگاه اول یک همسفر بی نظیره اما از قدیم خوب گفتن که اگر میخوای کسی رو خوب بشناسی باید باهاش همسفر شی.

همسفر شدیم و ره آغاز شد
روزها و هفته ها از پی هم تکرار شد

چه روز ها که با حضور او کوتاه شد
چه شب ها که از صلح و صفا مهتاب شد

صباحی کوته اما دل نشین پیموده شد
تا به کوهی رسیدیم و جدایی آغاز شد

گرچه این کوه هم بی کس و تنها پیموده شد
لیکن همسفر رفت و دلم از اعتماد به او رسوا شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۲۰
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

قدم در راه نهاده ام در این شب تاریک
می روم تا بگذرم از این کوچه های باریک

خسته ام از روزگار سخت و بی تابی
چگونه خواهم رفت این جاده ها را تنهایی

من، جاده، خط های ممتد و گاه تابلو های نورانی
تنهایی ام تقسیم شده با آسمان این شب ویرانی

خط خطی های یک Arash

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۲۰
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

دیر گاهی است دلم می گرید و لبانم میخندد ...
دیر گاهی است با سکوت خود فریاد میزنم ...

مردم این شهر گویا دیگر می بینند اما ظاهر را ...
می شنوند اما هر آنچه را دوست دارند ...

خاک مرده پاشیده اند بر این شهر گویی ...
آسمان این شهر دیگر آبی نیست، رنگ خون گرفته و بوی مرگ ...

چه سرنوشت دلگیریست سرنوشت من و مردمان شهرم

خط خطی های یک Arash

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۹
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

سرم سنگینی میکند !

کلمات دارند وحشیانه سوراخ میکنند این مغز بیچاره را ...
و آزرده تر میکنند این روح خسته و در بند اسارت جسمم را ...

امشب بالا خواهم آورد تک تک این کلمات را بر تکه برگی سفید ...
خواهم نوشت، کلمه به کلمه، جمله به جمله و خط به خط ...

شاید آرام گیرد دلم، مغزم و روحم ...

اما ...

دلم میسوزد برای تکه برگ سفید که تاوان این همه بی تابی من و هجوم کلمات را باید خود به تنهایی بپردازد !

امشب شاید غمگین تر از هر شب دیگری باشد، حتی آن شبی که دیگر در جنگل نبود و گنشجکی بر روی شاخه اش لانه نداشت و در کارخانه ی کاغذ سازی منتظر بلاهایی بود که قرار بود سرش بیاید !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۸
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

و سیاه شد در فراموشی سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و می رفتم ... و می رفتم ... و می رفتم ...
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط " مرگ " را به مساوات تقسیم میکردند ...


زنده یاد حسین پناهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۷
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

من شکـــستم !
شاید بهتر باشد بگویم ، خودم ، خودم را شکستم !
فقط و فقط به خاطر اینکه تو سالم بمانی و من عاشق !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۶
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

موج ها پاک کرده اند رد مرا از ساحل دلت ...
نه نشانی مانده و نه احساسی ...
این چه تقدیریست که دل دریایی ام باید از موج ها دل گیر باشد !؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۶
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

با تمام وجود غمگین ...

غمگینم از روزهایی که تیره شدند ...
غمگیم از آدم هایی که گرگ شدند ...

دل گیرم از روزگاری که مردی و مردونگی رو توش خاک کردن ...
دل گیرم از همه ی کسایی که ادعاییشان گوش فلک رو کر کرده اما هیچی نیستند !

اما باید بی خیال بود ! باید منجمد شد !

بی خیال دنیا
بی خیال رفاقت
بی خیال اعتماد
بی خیال اعتقاد !

حالا بهتر شد !
حالا من آزاد آزادم ! بی درد بی درد !
تنها دغدغه زندگیم اینه که کفش هایی که تازه گرفتم با شلوارم هم خونی داره یا نه !

اینجوری بهتره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۶
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

بهار که می شد، من بودم و تو، با دلی بهارانه، زیر بارون بهاری ...
تابستان که می شد، دلمان یه نوشیدنی خنک میخواست، یه نوشیدنی به خنکی یخ در بهشت و به ملسی آب آلبالو ...
پاییز با همه ی دلگیریش برامون رنگی بود مثل برگهای هزار رنگ درختها ...
و زمستان با همه سردیش برامون گرم بود ...

اما دیگه نیستی و من حال و روز دیگه ای دارم، حال روزی مثل گل رز یخ زده با خیالی به بلندای روزهایی که گذشت ...

حالا بهارم مثل یخ هاییست که دارند آب میشوند ...
تابستانم مثل خارهای صحراییست که زیر گرمی خورشید بی هیچ آبی تشنه میسوزند ...
پاییزم مثل برگهای خشک رو زمینه که عابران بی هیچ توجهی لگمالشان میکنند و از صدای خش خش شکستنشان لذت میبرند ...

و زمستان که میشود من یخ میزنم به امید بهاری دوباره تا یخم آب شود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۴
آرش یزدانیان
۰۸
شهریور ۹۲

جواب سوالم تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سوالی دگر

که من پاسخی چون تو میخواستم
مباد آرزویم از این بیشتر ...

نشستم به بامی که بامیش نیست
شگفتا دلم میزند باز پر

نفس گیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوای خطر

بر آن است شب تا به خوابم کشد
بزن باز بر زخم من نیشتر

دلم جراتش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق او را به دریا ببر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۳
آرش یزدانیان