۰۸
شهریور ۹۲
بیدارم، عمری است حتی بیدار خوابیدن پیشه ام شده است !
من هر شب تا صبح بیدارم و بی هیچ دلیلی ستاره ها رو به شماره می آورم ...
یکـ دو سهـ ... سال هاست ستاره های کوچک و بزرگ را می شمارم که شاید روزی
به ماه برسم، اما ماه مغرورتر از آن است که به شماره آید ...
هر شب تا سحر ستاره ها و پاکت سیگارم همدم من هستند تا خورشیدی از پشت
ساختمان های خوابیده شهرم زبانه زند و شروع شود ... شروع شود روزی بی جان و
سرشار از بی حسی ها و کرختی ها !
کرختی و بی حسی ناشی از بیخوابی های ممتد ...
خسته ام، خسته ی این شهر، خسته این آدم ها، خسته این روز ها، شب های مهتابی، کویر سوت و کور رو به تمام این شلوغی ها ترجیح میدهم ...
یک شب رها خواهم شد، رها خواهم شد از تمام بند های پوسیده ای که مرا به این زمین کثیف وصل کرده اند، من سرشار از حس پروازم هر شب ...
۹۲/۰۶/۰۸