۰۸
شهریور ۹۲
دیر گاهی است دلم می گرید و لبانم میخندد ...
دیر گاهی است با سکوت خود فریاد میزنم ...
مردم این شهر گویا دیگر می بینند اما ظاهر را ...
می شنوند اما هر آنچه را دوست دارند ...
خاک مرده پاشیده اند بر این شهر گویی ...
آسمان این شهر دیگر آبی نیست، رنگ خون گرفته و بوی مرگ ...
چه سرنوشت دلگیریست سرنوشت من و مردمان شهرم
خط خطی های یک Arash
۹۲/۰۶/۰۸