۰۸
شهریور ۹۲
از خانه بیرون میزنم، اما کجا امشب ؟
شاید تو میخواهی مرا در کوچه ها امشب
پست ستون سایه ها، روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب ؟
میدانم آری نیستی، اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب
هر شب تو را بی جستجو میافتم اما
نگذاشت بیخوابی به دستانم تو را امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
تا سایه ای دیدم، شبیه ت نیست، اما حیف
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدن دنیا را به ما امشب
طاقت نمیارم تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
۹۲/۰۶/۰۸