۰۸
شهریور ۹۲
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید و یار از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان داری
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر امیالی
چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست، آنِ من ؟
مبادا لحظه ای مرا اینگونه پنداری ...
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی میکند، فریاد یا پژواک جانِ من ؟
چه من خود ار بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوش تر نیست، حافظ گفت
اگرچه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری
۹۲/۰۶/۰۸